بدون عنوان
«فرزند عزیزم، آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبتهایم تکراری و خستهکننده بود، صبورباش و درکم کن. به یاد بیاور وقتی تو کوچک بودی، من مجبور میشدم روزی چندبار لباسهایت را عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... فرزند عزیزم، وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بیخبر از پیشرفتهای دنیای امروز سوالاتی میپرسم، با تمسخر به من نگاه نکن.وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظهام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.وق...
نویسنده :
مامان اسرا
10:54